علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

فرشته ای کوچک در دام بیماری بزرگ

صبا سالهاست روی تخت بیماریه،بابای خوبش ی نامه به ریاست جمهوری نوشته وخواسته به اشتراک بزاریم انشالله که مشکل صبا که سخت شدنش به خاطره کم کاری پزشکان بوده حل بشه،ماهایی که مادریمخوب میفهمیم اگه بچمون مریض بشه چی به سر ا میاد حتی ی سرماخوردگیه ساده،بخصوص اگه پولی برای درمان بچمون نداشته باشیم که دردمون ده برابر میشه،صبا هم ی دختر کوچولوی ناز که از بد روزگار توی چنین وضعیتی افتاده،صبا توی سنیه که الان باید میرفت مدرسه،باید برای باباش دلبری میکرد ولی سالهاست روی تخت دراز کشیده و اوضاعش بهبود پیدا نکرده تا جایی که باباش مجبور به فروش کلیش برای درمان صبا کرده وب صبا جان http://blog.sabayepedar.net/ نامه ی پدر صبا جان به رییس جمهور ا...
15 شهريور 1392

کوتاه کردن موهای علی مرتضی و یک خرابکاری(شیرین کاری) تازه

علی مرتضی جونم بعد از کوتاهی مو ودومین روز مریضیش ٦ شهریور ماه ٩٢ خواب ناز امپراطوره مامان ٨شهریور ٩٢ اینجا حالت خوب شده،خداروشکر زودی بهت رسیدیم وعفونتو ریشه کن کردیم همیشه وقتی از ی بچه سروصدایی بلند نمیشه مطمئن باشید که درحال خرابکاریه،اونم در یک چشم بهم زدن ما زیاد چای درست نمیکنیم وخونه مادرهمسری همیشه چای دعوتیم ولی درعوض علی مرتضی حسابی از خجالت چای خشک در اومده تا ی وقت توی شیشه نمونه خراب بشه ،نصفشو روی موکت،نصفشو زیر کابینت،نصفشو تویـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کلمن آب خالی کردکه خوشبختانه ابشو خالی کردیم ولی خوب نم داشت بازم خوب شد که لطف کردو ی قداریشو توی شیشه ی چ...
12 شهريور 1392

2 اتفاق بد که بخیر گذشتن

سلام نفس مامان امیدوارم الان که داری این مطلبو میخونی از همه ی مشکلات فارغ باشی والانکه دارم این مطلبو ینویسم تو کنارم بغلم نشستی و مرتب جاتو عوض میکنی و از سروکولم بالا میری میری پشتم واز خودتو از پشت صندلی میکشی بیرون دوباره میای میگی مامان بغلم(بغلم بکن).   حدود ٢ هفته پیش بود که ی چیز کثیف گذاشتی دهنت تا دویدم طرفت که ازدست بندازمش تو جوی شدی وگذاشتی دهنت،بعد از اون روز مطمئن بودم که تا چند روز دیگه مریض میشی با بابایی برده بودیمت پارک وکلی بازی کردی وقتی اومدیم حس کردم کمی تب داری و نصفه شبی تبت بیشتر شد وهمش ناله میکردی وخوب نخوابیدی منم به خاطره وضعیتت حالم زیاد خوب نبود ونتونستم خوب بخوابم صبح بابایی به جدو سپرد ک...
12 شهريور 1392

چرا چادر

سوال می شود که شما چرا توصیه به چادر می کنید در حالی که در قرآن صراحتا از چادر اسمی نیامده است. جواب: این سه ملاک را رعایت کنید هر چه می خواهید بپوشید: 1:آن چه که می پوشید تمام اعضای بدن شما، از سر تا به پا را بپوشاند(بجز دستها تا مچ و گردی صورت) هر چه می خواهید بپوشید 2:تمام برجستگی های بدن شما را بپوشاند. هر چه می خواهید بپوشید 3:توجه نامحرم را به شما جلب نکند.(1) هر چه می خواهید بپوشید درست است که دین اسلام تنها به اصل پوشش اعم از چادر، مانتو و مانند آن تکیه کرده است و همه مراجع تقلید هم می گویند: برای زنان کافی است که حجاب کامل را با هر لباس مناسبی، در برابر مرد نامحرم رعایت کنند ولی با توجه به این که حجاب اسلامی حجابی...
3 شهريور 1392

لغت نامه پسری(1)

اول از اسامی دوستات شروع میکنم. متین __________ متیل                                         درسا__________ دوسا آیدین ـــــــــــــــــــ آدین                                            محمد امین ـــــ...
1 شهريور 1392

سی امین ماهگرد پسری

٢.٥ سال گذشت از اولین دیدار،از اولین نگاه، از اولین گریه و بسیاری اولین های دیگه. 30 مرداد ماه 2.5 سالت تموم شد شیطونتر وشیرینتر شدی دوست داشتنی تر شدی وخدارو روزی صدهزار مرتبه هم اگه شکر کنه بازم کمه چرا که دیگه با وجود تو منو بابا،دادایی وجدو دیگه وقتی برای غصه خوردن نداریم،هر روز صبح که بیدار میشی برای هممون تازگی داری وطوری صبح بخیر بهت میگیم که انگار اولین باره تو رو میبینیم. 30 امین ماهگردت مبارک دوست دارم تا دنیا دنیاست وحتی بعد از اون.و بدون همیشه دوست داشتن  تو و بابات توی قلبم ،فکرم و روحم جا داره. ...
1 شهريور 1392

پسرم بی اجازه از فروشگاه بستنی برداشته

سلام زندگیه مامان همین 2 ساعت پیش بود که بهم اصرا میکردی میخوام برم مغازه پیش بابایی من بردمت پیش بابا وگفتم مواطبت باشه ، بابا که مشتری داشته ی لحظه از تو غافل میشه و تو به همراه امیر محمد پسر عمه فاطمه میرین فروشگاه کنار خونمون وسر میکنین توی یخچال فروشگاه ودتا بستنی اونم از نوع گرونش برمیدارین ومیاین بیرون.همه از دستتون این شکلی شدن  ولی من که شنیدم دور از چشم تو وبعدش اومدم باهات حرف زدم که عزیزم این کار خوبی نیست باید با مامان میرفتی وپول میدادیم ولی تو با کلی آبو تاب بستنی خریدنتو تعریف می کردی(من رفتم فروشگاه بستنی پول)حالا منظورت از این پول حتما این بوده که مامان حالا من که بستنی اوردم شما لطف کن برو پولشو ب...
1 شهريور 1392
1